واکنش ما به موقعیت های زندگی تعیین کننده است

آنچه که موجب می شود ما نتوانیم اختیار و کنترل زندگی خودمان را به دست بگیریم واکنش بی اختیار در مقابل حوادث هولناک زندگی است، واکنش ما چون ترس، وحشت، اضطراب، دلواپسی، دفاع، خشم، غم و اندوه، گناه، نامیدی و یأس و … و… وقتی مورد انتقاد و بدگویی قرار می گیریم بطور ناگهانی و بی اختیار عصبانی و ناراحت می شویم. وقتی کسی برای ما تعیین تکلیف می کند و یا به ما دستور میدهد بی اختیار خشمگین و عصبانی می شویم. وقتی مجبور باشیم در جلوی جمع بایستیم و صحبت کنیم احساس ترس و دستپاچگی شدت شروع به تپیدن می کند. در هیچکدام از این موقعیتها این حوادث نیستند که ما را اذیت می کنند، این عملهای حوادث رخ میدهند و ما عکس العمل نشان می دهیم.

واکنش ما

واکنش ما تحت کنترل خودمان است

بیشتر اوقات متوجه نیستیم که این واکنش ما از خود ما و یا جدا از ما، در تحت کنترل هستند. معمولا پیش آمدهای زندگی را مقصر میدانیم که موجب آشفتگی ما شده اند در حالی که در حقیقت پریشانی ما، جواب ما به پیش آمدهاست، پریشانی ما، عکس العمل ما در مقابل حوادث است و این جواب و عکس العمل می تواند به گونه ای دیگر باشد. ما می توانیم تصمیم بگیریم نیرومندتر از احساسات و افکارمان باشیم. حتی زمانی که خیال می کنیم هیچ چارهای نداریم باز هم می توانیم احساساتمان می توانیم آنها را بیان کنیم و سپس از روی آنها بگذریم. برای مثال چنانچه در یک موقعیت خاصی دچار خجالت و شرمندگی شده و رنگمان پرید باید متوجه حالتمان شده، آن را به زبان بیاوریم و سپس از آن گذشته و توجه خودمان را از آن منحرف کنیم. نباید اجازه دهیم این احساس دوام بیاورد.همانطوری که راجز در حادثه آتش سوزی احساس بیچارگی و درماندگی کرد ولی علیرغم آن وارد عمل شد، احساس را کنار راند و از آن گذشت.

بخواهید که رفتارتان را کنترل کنید

واکنش ما

این تنها خود ما هستیم که می توانیم در مورد نوع و چگونه بودن واکنش ما اتخاذ تصمیم کنیم.فردی تعریف میکرد: چند سال پیش پس از یک تجربه بسیار تلخ این مسئله به من ثابت شد. ماجرا از این قرار بود که یک روز دوست بسیار قدیمی و بسیار صمیمی و یکرنگم پس از مدتها بی خبری به من تلفن زد و پس از کمی صحبت گفت:می خواهم مطلبی را به تو بگویم ولی نمی خواهم که به هیچ وجه ناراحت شوی و به حال من ترحم و دلسوزی کنی. اول باید قول دهی که احساساتت را کنترل کنی. پس از اینکه به او قول دادم به من گفت که دچار سرطان مغز شده و احتمالا تا شش ماه دیگر بیشتر زنده نیست. بغض گلویم را گرفت و از شدت درد چشمانم سیاهی رفت ولی به خاطر قولی که به او داده بودم به خودم مسلط شدم. بغضم را فرو دادم و خیلی عادی با او به ادامه صحبت مشغول شدم. درست مثل اینکه از بیماری سرماخوردگی او حرف میزنیم. پس از آن تا وقتی که زنده بود مرتباً با او در تماس بودم و خیلی راحت در مورد پیشرفت بیماری و کارهایی که در این مدت کوتاه زندگی باید انجام دهد با هم صحبت می کردیم. بعد از مرگش نیز به احترام قولی که به او داده بودم دچار ماتم و اندوه نشده و توانستم به راحتی با او وداع کنم. من توانستم بر احساساتم چیره شوم و این درسی بود که از فاجعه بیماری و مرگ بهترین و صمیمیترین دوستم آموختم.

احساسات خود را بپذیرید

واکنش ما

به گزارش مجله برفانک ما می توانیم تحت هر شرایطی تصمیم بگیریم که مالک احساسات و عکس العملهای خودمان باشیم و آنها را تحت کنترل خود دراوریم گاهی یک احساس ناراحت کننده و عذاب آور بر وجود ما مسلط می شود و تمام مغز ما را در اختیار میگیرد و هر فکر و خیال دیگری که جلوی آن قرار گیرد بی اختیار به عقب میرانیم و گمان میکنیم قادر به خلاصی از این احساس رنج آور نیستیم.در حالی که این خود ما هستیم که به این احساس بها و ارزش داده ایم.اگر این احساسات را بپذیریم و با آن کنار بیاییم اما آن را غول بزرگ زندگی نبینیم می توانیم بدون مانع برای خودمان تصمیم بگیریم.

منبع:https://www.barfanak.com

Check Also

خطر کردن

خطر کردن را از کودکتان نگیرید

شما با دلسرد کردن بچه ها از خطر کردن ، از نظر روحی ارضا می …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.